سیب

به خوشمزگی سیب

سیب

به خوشمزگی سیب

ایرج میرزا

در سردر کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا! خلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نبی ازین خطر جَست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف می دریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا
یکباره به صور می دمیدند
طیر از وکرات و وحش از حجر
انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طلاب علوم روسفیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک ناامیدند

گوگل اسرائیلی

لوگوی گوگل در  سالروز تاسیس رژیم اسرائیل 

 

 

 

Apr 20, 2010

Israel's Independence Day - (Israel)  

 

 

مطلب مرتبط:لوگوی نوروزی گوگل

انعکاس

پدر وپسری در کوه قدم می زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد و به زمین افتاد و داد کشید: (( آآآآی ی ی))!! صدایی از دور دست آمد: ((آآآآی ی ی))!!! پسر با کنجکاوی فریاد زد: ((که هستی؟)) پاسخ شنید: ((که هستی؟)) پسر خشمگین شد و فریاد زد: ((ترسو!)) باز پاسخ شنید: ((ترسو!)) پسر با تعجب از پدر پرسید: ((چه خبر است؟)) پدر لبخندی زد و گفت: ((پسرم! توجه کن)) و بعد با صدای بلند فریاد زد: ((تو یک قهرمان هستی!)) صدا پاسخ داد: ((تو یک قهرمان هستی!)) پسر باز بیشتر تعجب کرد پدرش توضیح داد:((مردم می گویند این انعکاس کوه است ولی در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی عیناً به تو جواب می دهد. اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب تو به وجود می آید و اگر دنبال موفقیت باشی، آن را حتماً بدست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی و هر گونه که به دنیا و آدم ها نگاه کنی، زندگی همان را به تو خواهد داد.))

نشانه ای از جهنم و بهشت!

راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود.ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد:
«
پیرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بدهراهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد.سامورایی از این که می دید راهب بی توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند، برآشفته شد، شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند!راهب به آرامی گفتخشم تو نشانه ای از جهنم استسامورایی با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد.آنگاه راهب گفت: « این هم نشانه بهشت

جعبه سیاه

در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت: غصه‌هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادى‌هایت را درون جعبه طلایى. به حرف خدا گوش کردم. شادى‌ها و غصه‌هایم را درون جعبه‌ها گذاشتم. جعبه طلایى روز به روز سنگین‌تر مى‌شد و جعبه سیاه روز به روز سبک‌تر.
از روى کنجکاوى جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم. دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه‌هایم از آن بیرون مى‌ریزد. سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم: در شگفتم که غصه‌هاى من کجا هستند؟ خدا با لبخندى دلنشین گفت: اى بنده من! همه آن‌ها نزد من٬ اینجا هستند.
پرسیدم پروردگارا! چرا این جعبه‌ها را به من دادى؟ چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود؟ گفت: اى بنده من! جعبه طلایى را به تو دادم تا نعمت‌هاى خود را بشمارى و جعبه سیاه را براى اینکه غم‌هایت را دور بریزى...