سیب

به خوشمزگی سیب

سیب

به خوشمزگی سیب

جوک

ازدواج مثل رفتن به رستوران به همراه دوستانه. شما اول هر چی دوست دارید سفارش می دید، ولی بعد که غذای دوستانتون رو می بینید می گید کاش من هم اون غذا رو سفارش داده بودم!

بر اثر قطع برق در شهر حیف نون اینا، ده ها تن از هم شهری های حیف نون، ساعت ها روی پله های برقی گیر کردن!
 

مردی با اسلحه وارد بانک شد و تقاضای پول کرد. وقتی پولها را دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد: بله قربان من دیدم. سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت. سپس مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد: نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید!
نکته اخلاقی: وقتی شانس در خونه شما را می زنه... ازش استفاده کنید!

جیف نون پشه بند می خره، تاصبح نمی خوابه پشه ها رو مسخره می کنه!


یارو داشت واسه دوستش تعریف می کرد: وقتی من جوون بودم، دوست نداشتم برم جشن های عروسی، چون تمام عمه ها و خاله های پیرم می آمدند پیش من و بهم سیخونک می زدند و می خندیدند و می گفتند «تو نفر بعدی هستی!»، البته بعداً همه شون از این کار دست کشیدن و این درست از وقتی بود که منم همین کار رو عیناً با اونا می کردم، البته در مجالس ختم!

زن جوانی که اولین بچه اش را به دنیا آورده بود، به شوهرش می گه خوبه پوشک عوض کردن بچه رو امتحان کنه!
مرد می گه: من الآن کار دارم، بعدی رو من انجام می دم.
دفعه بعد که بچه خیس می کنه، زنه به شوهرش می گه: الآن می خوای پوشک عوض کردن بچه رو یاد بگیری؟
مرده یه خورده نگاه می کنه بعد به زنش می گه: منظورم پوشک بعدی نبود، منظور بچه بعدی بود!!!

حیف نون می ره اداره پلیس، می گه: اومدم بهتون بگم طوطی ام گم شده.
ماموره با تعجب می گه: ولی فکر نکنم ما بتوانیم طوطی شما را پیدا کنیم.
حیف نون می گه: نه اصلاً دنبالش هم نباشین. من فقط اومدم بهتون بگم که اگر تصادفاً اونو پیدا کردین، بدونین که من با عقاید سیاسیش موافق نیستم!!! به هر کسی که فحش بده، نظر شخصی خودشه!

در مجلس سالگرد ازدواج، شوهر رو کرد به میهمانان و با افتخار گفت: من به جرأت می توانم بگویم که من و همسرم 24 سال با خوشبختی کامل زندگی کردیم.
یکی از میهمانان گفت ولی شما که 4 سال است که با هم ازدواج کرده اید!
مرد گفت: خوب منظور من اون سالهایی است که هر دو مجرد بودیم.

کلفتی که تازه به استخدام آقا و خانم مسنی درآمده بود، می گفت: من آدم خیلی سخت کاری هستم، توی دهمون که بودم هر روز از هشت تا اسب و الاغی که داشتیم نگهداری می کردم، هیچ هم خسته نمی شدم، تازه شما که فقط دو نفرین!

یه روز حیف نون میره مغازه لوازم خونگی چشمش می افته به فلاسک. می پرسه آقا اون چیه؟ مغازه دار می گه اون فلاسکه، هر چیز سردی رو بداری توش سرد نگه می داره، هر چیز گرمی رو هم بذاری توش گرم نگه می داره. حیف نون خوشحال می شه و یکی می خره. فردا که می ره اداره، فلاسک رو با خودش می بره. رئیسش می پرسه ببینم، چی تو اون فلاسکت داری؟ حیف نون می گه آقای رییس! 2 تا آلاسکا دارم با 3 تا فنجون قهوه!

معمای جذاب عشق لیلا و جنون

یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی .
اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره،به دیوار تکیه داده و هرچند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و با هر ضربه ای،زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا…لیلا… لیلا…لیلا… 
مرد بازدیدکننده میپرسه این آدم چشه؟ میگن یه دختری رو میخواسته به اسم “لیلا”که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده…
مرد و همراهاش به طبقه بالا میرن.
مردی رو میبینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالیکه سعی میکنه زنجیرها رو پاره کنه،با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا… لیلا… لیلا… لیلا… لیلا… لیلا… لیلا…
بازدیدکننده با تعجب میپرسه این چشه؟!!!!
میگن اون دختری رو که به اون یکی ندادن، دادن به این

کلاس های تخصصی برای آقایان!!!!

مرکز آموزش بزرگسالان برگزار می‌کند
کلاس‌هاى پائیزه براى آقایان
ثبت نام تا پایان شهریور ماه ١٣٨8

توجه: به دلیل پیچیدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بیش از ٨ نفر ثبت نام نمی‌شود

ادامه مطلب ...

عمه عطار

چندی پیش دوستم تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش هیجان زده از مدرسه به خانه می آید و می گوید که سر صف اعلام کردند که هر کس که بهترین تحقیق راجع به زندگی عمه عطار بکند و تا پایان هفته به مدرسه بدهد جایزه تعلق می گیرد.

همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند تا راجع به عمه عطار تحقیق کنند اما دریغ از یک خط که در مورد خانواده پدری عطار در کتابها نوشته شده باشد و معلوم نبود آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟ به هر کسی که دستی در ادبیات داشت رو انداختند و همه متعجب بودند که این دیگر چه جور مسابقه ای است؟ باز اگر راجع به خود عطار بود یک حرفی اما عمه عطار؟!!!
خلاصه آخر هفته مادر بچه تصمیم می گیرد به مدرسه برود و با مسئولین آن صحبت کند که این چه بساطی است که راه انداخته اند و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند. فکر می کنید چه جوابی به وی داده اند؟

مدیر مدرسه پاسخ می دهد: که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در مورد زندگی "عمه عطار" نبوده بلکه تحقیق در مورد زندگی "ائمه اطهار" بوده است

امان از دست خانم ها!

یک خانم 45 ساله که یک حمله قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود.
در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند خدا رو دید و پرسید: آیا وقت من تمام است؟
خدا گفت:نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید.

در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد
کشیدن پوست صورت - تخلیهء چربیها(لیپو ساکشن) -عمل سینه ها و جمع و جور کردن شکم و فقط
به فکر رنگ کردن موهاش و سفید کردن دندوناش بود !!
از اونجایی که او زمان بیشتری برای زندگی داشت از این رو او تصمیم گرفت که بتواند بیشترین
استفاده را از این موقعیت (زندگی) ببرد.

بعد از آخرین عملش او از بیمارستان مرخص شد
در وقت گذشتن از خیابان در راه منزل بوسیله یک آمبولانس کشته شد.

وقتی با خدا روبرو شد او پرسید: من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه
فرصت دارم چرا شما مرا از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟

خدا جواب داد : اِاِاِا شماییییییید نشناختمتون !!!