سیب

به خوشمزگی سیب

سیب

به خوشمزگی سیب

جعبه سیاه

در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت: غصه‌هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادى‌هایت را درون جعبه طلایى. به حرف خدا گوش کردم. شادى‌ها و غصه‌هایم را درون جعبه‌ها گذاشتم. جعبه طلایى روز به روز سنگین‌تر مى‌شد و جعبه سیاه روز به روز سبک‌تر.
از روى کنجکاوى جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم. دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه‌هایم از آن بیرون مى‌ریزد. سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم: در شگفتم که غصه‌هاى من کجا هستند؟ خدا با لبخندى دلنشین گفت: اى بنده من! همه آن‌ها نزد من٬ اینجا هستند.
پرسیدم پروردگارا! چرا این جعبه‌ها را به من دادى؟ چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود؟ گفت: اى بنده من! جعبه طلایى را به تو دادم تا نعمت‌هاى خود را بشمارى و جعبه سیاه را براى اینکه غم‌هایت را دور بریزى...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد