مردى با اسب و سگش در جادهاى راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمى، صاعقهاى فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهى مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پیببرند. |
روزی دروغ به حقیقت گفت: مــــیل داری باهم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم؟
حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد.
آن دو با هم به کنار ساحل رفتند، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد.
دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او راپوشید و رفت.
از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.
سلام.
چون از اونجایی که خودم به شطرنج علاقه دارم این کتاب الکترونیکی برای موبایل رو می ذارم.
تو این کتاب یه سری مسایل رو در مورد شطرنج واسه ما روشن می کنه که شاید سوال خیلی از ما ها باشه.از این کتاب لذت ببرید.
دانلود در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا ، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ، به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما ، تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...