آورده اند که بهلول بیشتر اوقات در قبرستان می نشست
روزی هارون که به قصد شکار از آنجا میگذشت از وی پرسید:بهلول اینجا چه میکنی؟
بهلول گفت:به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند ،نه از من توقعی دارند ونه من را آزار میدهند.هارون گفت:آیا با دیدن قبرستان ،می توانی از پل صراط و سؤال و جوابش مرا آگاهی دهی؟
بهلول گفت:در همین محل آتشی بیفروزید و سینی فلزی بر روی آن نهید تا داغ شود ،پس به هارون گفت: من با پای برهنه بر آن می ایستم و نام خود وهرچه دارم و هرچه امروز خوردم و آشامیدم ذکر می نمایم ،تو نیز باید چنین کنی...
پس روی سینی ایستاد به سرعت گفت:بهلول و خرقه ای و نان جو و سرکه و فوری پایین جست.
چون نوبت به هارون رسید در معرفی نامش آنقدر بر سینی ایستاد که پایش بسوخت و طاقت نیاورد وبیفتاد.
آنگاه بهلول گفت: ای هارون این نمونه دنیوی سؤال و جواب آخرت است.
آنها که درویشند و از تجملات دنیا بهره ای ندارند آسوده از پل صراط بگذرند و آنها که پایبند دنیا بوده اند میسوزند و گرفتار میشوند!
شاید شما هم شنیده باشید که می گویند "مغز ما دقیقا مثل کامپیوتر فوق العاده پیشرفته ای است که ما از آن، تنها برای اصلاح متون استفاده می کنیم. "
"ما خیلی کم از آن برای فکر کردن کار می کشیم و در واقع تنها 10 تا 20 درصد از ظرفیت مغزمان را به کار گرفته ایم و 90 درصد دیگر که توانایی تله پاتی یا دیگر فعالیت های ماوراء الطبیعه را دارد، بلااستفاده مانده است."
جالب است بدانید که این موضوع حقیقت نداشته و تنها یک افسانه است.
مغز، عضوی فعال و خارق العاده است. مغز ما انسانها 2 درصد از وزن بدن مان را تشکیل می دهد و با این حال 25 درصد از قند و 20 درصد از اکسیژن بدن، به مغز می رسد.
در واقع مغز از میلیاردها نورون تشکیل شده است که برای مبادله اطلاعات با هم، از پیام های عصبی و شیمیایی کمک می گیرند.
تا کنون تحقیقات بی شماری انجام شده تا بتوان فعالیت مغزی را اندازه گیری کرد و نشان داد که کدامین بخش از مغز انسان، غیر فعال است.
پیشرفت های اخیر در حوزه ی تصویر برداری پزشکی نشان داده است که تقریبا تمامی مغز انسان فعال بوده و تنها، مراکز فعال در شرایط گوناگون، تغییر می کنند، یعنی برحسب نوع فعالیتی که انسان انجام می دهد، برخی نقاط مغز فعال تر بوده و جریان خون در آن ها شدیدتر می شود.
سوالی که شاید در این جا مطرح شود این است که آیا نخبگان از مغزشان بیشتر استفاده می کنند؟
جواب منفی است. در واقع آن ها به شیوه ای متفاوت از مغز کار می کشند. میزان توانایی هوشی هر فرد به ارتباطات سریع بین نورونی بستگی دارد.
در سال های دهه 30، محققان دریافتند که مغز، 4 برابر سلول های عصبی، سلول حامی دارد. به همین دلیل روزنامه ها به سرعت نوشتند که ما تنها از 20 درصد مغزمان برای تفکر استفاده می کنیم.
این جمله خیلی سریع زبان به زبان چرخید و تغییر شکل داد و " برای تفکر" از درون آن حذف شد.
در واقع مغز ماهیچه نیست و به طور مرتب در شرایط گوناگون تحریک شده و فعالیت دایمی دارد.
محیط، عامل اصلی تحریک کننده ی مغز است و ما برای زندگی، از تمام آن بهره می گیریم؛ گرچه برای تفکر تنها 20 درصد از آن را در اختیار گرفته ایم.
منبع: Lintermaute
حکایتی از زبان مسیح نقل می کنند که بسیار شنیدنی است . می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت های مختلف آن را بیان می کرد . حکایت این است : مردی بود بسیار متمکن و پولدار روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند . پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند . کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند . روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند . گرچه این کارگران تازه ، غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد .
شبانگاه ، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه ی کارگران را گرد آورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتنـد : « این بی انصافی است . چه می کنید ، آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند . بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند . آن ها که اصلاً کاری نکرده اند» .
مرد ثروتمند خندید و گفت :« به دیگران کاری نداشته باشید . آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است ؟ » کارگران یکصدا گفتند :« نه ، آنچه که شما به ما پرداخته اید ، بیش تر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است . با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم » . مرد دارا گفت : « من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم .. من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارائی من کم نمی شود . من از استغنای خویش می بخشم . شما نگران این موضوع نباشید . شما بیش از توقع تان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید . من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن ، بسیار دارم . من از سر بی نیازی ست که می بخشم .»
مسیح گفت : « بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند . بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند . بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است ، پیدایشـان می شـود . امـا همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند .» شما نمی دانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد ، بلکه دارائی خویش را می نگرد . او به غنای خود نگاه می کند ، نه به کار ما . از غنای ذات الهی ، جز بهشت نمی شکفد . باید هم اینگونه باشد . بهشت ، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است .
دوزخ را همین خشکه مقدس ها و تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند . زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی، تمام دنیا رو گرفته بود.
یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.
مافوق به سرباز گفت:
اگر بخواهی می توانی بروی، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه؟
دوستت احتمالا دیگه مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی!
حرف های مافوق، اثری نداشت، سرباز اینطور تشخیص داد که باید به نجات دوستش برود.
اون سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند.
افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت:
من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، خوب ببین این دوستت مرده!
خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی!
سرباز در جواب گفت: قربان البته که ارزشش را داشت.
افسر گفت: منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟
سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم، هنوز زنده بود، نفس می کشید، اون حتی با من حرف زد!
من از شنیدن چیزی که او بهم گفت الان احساس رضایت قلبی می کنم.
اون گفت: جیم ... من می دونستم که تو هر طور شده به کمک من می آیی!!!
ازت متشکرم دوست همیشگی من!!!